قبل التحریر: “آهستان”، خانه “امید” ماست
دوستم “روح الله” از بچه های همایش ? ماه نبرد سایبری زنگ زد برای کاری و گفت این را هم که؛ فیلتر شده برای بار سوم وبلاگ “آهستان”. در حین صحبت تلفنی با این دوست، باز کردم وبلاگ آهستان را و دیدم که رفع فیلتر شده. از این خوشحال شدم و از این ناراحت شدم که دیدم “امید حسینی” قصد دارد مدتی چیزی ننویسد. آنهایی که ما را ناامید و امید ما را ناراحت کردند بدانند ناامیدی ما خیلی طول نخواهد کشید و امید با امیدواری بیشتر برخواهد گشت و باز هم در “آهستان”، این استان پهناور فضای مجازی برایمان خواهد نوشت. از روح الله شماره امید را گرفتم و به او زنگ زدم و از او تمنا کردم که برگردد و چه بزرگوارانه با من صحبت کرد. من هرگز با امید قهر نبودم اما از قوه قضاییه که زمینه آشتی ما را فراهم کرد، بسی ممنونم. آن وقت می گویند قوه قضاییه نا کار آمد است!! گفت امید جان شاعر که چی؟ که: “فیلتر شود سبب خیر، اگر خدا خواهد”. من با افتخار ناز زیبای امید حسینی را می خرم و می دانم که زود برمی گردد. امید با “آهستان” نقش عمده ای داشت که در فضای سایبر، آه ماه با زلف چاه گره نخورد. امید قول داد مرا که به زودی برمی گردد. اصلا: “کی رفته ای از فضای سایبر که تمنا کنم تو را؟” امید حسینی، “امید” ماست و امید ما در فضای مجازی خواهد ماند. نا امید باد دشمن امید که “آهستان” خانه امید ماست. دوست دارم امید عزیز با گذاشتن همین چند خط در “آهستان” اگر من و همه دوستداران قلمش را قابل دانست دوباره برگردد. ضروری است این تذکر که “قبل التحریر” را بعد از نوشتن و ثبت کردن متن اصلی، به این پست اضافه کرده ام و چون فقط یک ساعت از ثبت متن گذشته بود، نمی خواستم پست جدیدی بگذارم؛ لذا سخنم درباره “آهستان”، قبل التحریر همین متن شد و البته با محتوای متن هرگز ارتباطی ندارد. این متن اصولا اشاره مستقیمی به هیچ ناقدی، چه در فضای جراید و چه در عرصه سایبر ندارد و یک سخن کاملا عمومی است.
***
نوشته برای کتاب “نه ده” فرشته ای دیگر مقدمه ای که نامش “ابوالقاسم” است و مرامش شیرین تر از “طالبی”. هست عنوانش “بسیجی مدل ?/ ??″ و شروع می شود اینگونه:
“همه آدم هایی که برای “نه ده” یادداشتی نوشته اند مهم و حسابی اند. خواص با بصیرت اند اما بنز ضد گلوله و کاخ ندارند. این از خاصیت “نه ده” ی هاست که به جای همه آن چیزهایی که ندارند اتوبوسی دارند که بابا اکبرها را برده جبهه و این دارایی نوستالوژی نیست بلکه زنده و جاری است چرا که این اتوبوس همه مشتریان مطالب قدیانی را با خانواده های شان در ?/ ?? به خیابان آورده. خود حسین هم مثل موتور هوندای پدرش است، به همان چابکی. شاید شما عکس بالای وبلاگش را دیده اید و تصور نموده اید …”.
آقای کارگردان، دوربین روی دستش نیست؛ درون دلش است. این ایام زیاد به او حمله کردند ناجوانمردانه. این روزها همه منتقد شده اند. هیچ کس حاضر نیست دست مریزاد بگوید بدون “اما”. همه در جمله ای کوتاه می گویند کارت خوب است اما … و بعد از “اما”، جملات بلند بالا شروع می شود که پر از انتقاد است.
هیچ کس ندارد بیمی از نقد. بر سر این است سخن که ما آنقدرها وقت نداریم برای تراشیدن موی یکدیگر که اینجا “خط مقدم” است و مثل “سه راهی شهادت” می شود با عرق گیر جنگیدن همرزم مان را که دارد با دشمن اصلی می جنگد نادیده بگیریم.
می گفت مرا یکی از همرزمان بابا اکبر که در “کربلای ?″ رزمنده ای بالای خاکریز که بی امان بود بارش خمپاره ها برای روحیه دادن به بچه ها حین جنگیدن شروع کرد عربی رقصیدن. داشت بالای خاکریز دیوانه بازی در می آورد و در عین حال می جنگید. گاهی هم به صدام فحش می داد بی تربیتی!
نداشت اگر وب سایت “قطعه ??″ مخاطب خواهر، چند تایی اش را می نوشتم برای تان.*
رزمنده ای تذکرش داد که برادر! جنگیدنت خوب است اما … اما چیست این قری که به کمر داده ای؟ خجالت بکش. بی حیا. بردی آبروی ادب را در شرق ابوالخصیب.
فرمانده که یک دستش را در بهشت جا گذاشته بود؛ “خرازی”، پیدا شد سر و کله اش. گفت برادر منتقد را، که چه کارش داری؟ گیرم کار او اشتباه باشد الان چه وقت تذکر دادن است؟ نمی بینی بارش خمپاره ها را؟ حرف او حتی اگر بی ادبی باشد علیه دشمن است اما انتقاد تو حتی اگر مودبانه باشد علیه همسنگرت. اینجا مکتب خانه نیست. تب جنگ بالاست. دشمن را بزن، این را چه کار داری؟
تمام نشده بود هنوز دستور فرمانده که بالای خاکریز به شهادت رسید “اسماعیل” و همین طور رقص کنان رفت پیش خدا. برادر منتقد اما هنوز هم که عوض شده جای بارش خمپاره ها با رگبار ماهواره ها به جای حمله به دشمن دارد تذکر می دهد به دوست که چرا نازکتر از گل گفتی به خار، ای بی ادب؟ و هنوز هم دارد می گوید تو خوبی “اما”! … اما اگر قرار است من از همسنگرم در خط مقدم اینترنت، مودبانه انتقاد کنم ترجیح می دهم بی ادب باشم و به دشمن فحش بدهم؛ مثل اسماعیل.
***
طالبی را باید قاچ کرد و خورد اما دل “طالبی” را نباید به شرط چاقوی دوست شکست. قلب را نباید شکست. سینه بهتر خالی از کینه باشد. عمو عباس را صدا بزند. پر از سکینه باشد. خنجر به دست زیاد است. همان به که دشمن ببرد حنجره ما را. خنجر به دست دشمن زیاد است. کم است حنجره ای که فریادش از دل دوست برآید. قمقمه را پر کنیم از آب علقمه، نه از شراب همهمه. دل را لبریز کنیم از محبت، نه از کدورت. نشکنیم چینی نازک احساسات همدیگر را با سنگ “اما”. سه شب بعد از ?? خرداد دشمن به سر من سنگ خودش را زد و برد مرا تا پای مرگ که حیف نصیبم نشد “احلی من العسل”. بیاییم به لج اتحاد دشمن برای همدیگر کمپوت باز کنیم در بیمارستان شهدای تجریش. آب سیب بهتر از انتقاد است. کمپوت گلابی بخوریم بهتر از آن است که مثل گلابی ها بیافتیم به جان هم. کجا؟ روی شانه عباس و آنهم جلوی چشم سعد ابن ابی وقاص. نشکنیم دل علمدار را. شانه عباس جای نشانه گرفتن نگاه دشمن است نه درآوردن چشم دوست.
از قرار جلبکها حمله کرده اند به وبلاگ دوئل. میثم حسنی نگذارید تنها بماند. امیرحسین ثابتی گاهی از نوشته های من انتقاد می کند اما تلفنی و در خفا. میثم هم. در خط مقدم اینترنت اما همین که بی خانه شدن مرا دیدند، راه دادند مرا به خانه شان و “اما” نگفتند و “اگر” درنیاوردند. “نقد” خوب است ولی به صورت “نسیه” و نه در جلوی چشم دشمن. بالای خاکریز، جلوی چشم دشمن باید مثل اسماعیل بود. وصلت با خواهر و مادر صدام در این دنیا مقدمه ازدواج با حورالعین است در تحت الانهار یا چه می دانم؛ شاید هم تخت الانهار!
* نیایند فردا خواهرانم اینجا؛ می خواهم به دشمن فحش خواهر و مادر بدهم!
نوشته شده توسط :::نظرات دیگران [ نظر]